نیمههای شب سجاده اش را وسط حیاط پهن میکرد.برایش مهم نبود یکی از شبهای گرم و دم کرده تابستان است یا یک شب خنک و نیمه بارانی زمستان.چهارزانو روی سجاده اش مینشست و میگفت: برای حرف زدن با خدا نباید دنبال ساعت و روز خاصی بگردی،همیشه و همه جا میشه باهاش حرف زد.حتی موقع برگشتن از سرکارت توی مترو .بعد مفاتیح قدیمیاش را باز میکرد و میگفت: اما یک روزهایی را خودش خاص کرده تا به این بهانه ما فراموشکارها سراغش بیای،مثل امشب،شب لیله الرغائب.شبی که نشسته تا بگی خدا جونم و اون هم بگه جان دلم...عزیز تا دم دمای صبح باهاش حرف میزد.به قول خودش حرفهای دم گوشی تا دعای بچه و نوه و در و همسایه.
جزوه فیزیک دهم رشته ریاضی فصل یک اندازه گیری بازدید : 574
يکشنبه 10 اسفند 1398 زمان : 17:29